بنده در این مطلب تحلیلی سعی نمودم به یکی از این مکاتب فرهنگی سالهای اخیر در حوزهی فرهنگ در دنیا و اثرات آن در جامعهی ایران بپردازم با ذکر این نکته که این تحلیل و این نگرش همانند سایر نوشتههای بنده صرفاً برداشت و تحلیل شخصی است؛ بدیهی ست هر تحلیل شخصی میتواند موافقان و مخالفان خود را داشته باشد که هریک استدلالهای خود را دارند. این تفکر که یک تحلیل، یک حرف و یا یک مطلب یا کاملاً غلط است و باید آن را کوبید و نابود کرد و یا صحیح و مقدس و قابل استناد است و باید همچون قرآن به آن ارزش و اجر نهاد بیشتر در فرهنگ ما معنا و خریدار دارد و گرنه هر تفکری و تحلیلی میتواند از پنجرهی نگرشی، درست و از پنجرهای دیگر ، نادرست باشد.
بیش از هزاران سال، طبقه و یا افرادی در هر جامعهای به طبقهی شاخص و برتر و خواص جامعه، مشهوریت و معروفیت داشتهاند از طبقه خواص در روم و یونان باستان گرفته تا همین جامعهی امروز. در مقاطعی از تاریخ به حسب شرایط فرهنگی ملل، گهگاهی این طبقه برتر و خواص جامعه تحت تاثیر تفکرات افراطی و غلط نژادی شامل برتری یک رنگ پوست، یک نژاد، یک خاندان و اینگونه برتریها بودهاند که با رشد فرهنگی بشر این برتریها رنگ و بوی خود را از دست داده و امروزه دیگر نه تنها برتری تلقی نمیشود بلکه به انزجار و نفرت و بیفرهنگی تبدیل شده است. منتهی در تمام طول تاریخ برتریهایی ، همیشه قابل احترام و قابل استناد بوده است. برتر بودن و خواص بودن و الگو بودن از دید تمام مردمان جامعه آن هنگام که مربوط به تلاش و زحمتی متمادی و مستمر و بی حد و حصر بوده ، قابل احترام بوده است. شوالیهها و گلادیاتورها در تاریخ باستان به لحاظ زحمت و رنجی که سالها در جنگآوری و رزم میکشیدند، تمرینات سخت و جانفرسا میکردند، غذا و خوابشان را از راحتی معمول تودههای مردم جدا میکردند و به روح و جسمشان محنت میدادند تا به این رتبه برسند، مورد توجه و احترام مردم بودند، مردم برای آنها هورا میکشیدند، استادیومها برای دیدنشان پر میشدند، پادشاهان و صاحبان قدرت با آنها دیدار میکردند و تصویرشان را در قاب مشترک با آنها در اذهان ثبت میکردند. یا در نوعی دیگر در طول تاریخ آنها که در گرما و سرما، سیری و گرسنگی، جهت یاد گرفتن نتها و ردیفها و گوشهها و نواختن سازها و چنگ زدن به تارها، رنج و زحمت میکشیدند و عمری را به جای خوردن و خوابیدن و تفریح کردن ، آموزش میدیدند و تمرین میکردند ، مورد احترام و توجه مردم بودند و مردم برای دیدنشان و امضا گرفتن از آنها و عکس انداختن با ایشان سر و دست میشکستند. در هر فرهنگ و در هر زمانی از تاریخ، کسانی که برای هنری و مهارتی چه در شمشیر زنی، چه در موسیقی، چه در بافتن، چه در ساختن، چه در آراستن، چه در دویدن، چه در پریدن، چه در شنا کردن و… عمری زحمت میکشیدند و زجر به خود میدادند مورد توجه و احترام مردم بودند و مردم برای دیدنشان صف میکشیدند و با دیدنشان فریاد شوق سر میدادند و آرزو داشتند تا دقیقهای با ایشان معاشرت کنند.
این قاعده در طول تاریخ برای ورزشکاران نیز صادق بوده است آنها که در طول سالها همانند دیگر مردمان نمیخوردند و نمیخوابیدند و تفریح نمیکردند. تمام اوقات زندگیشان را صرف تمرین کردند ، برای رسیدن به وزنی ایدهآل رنج گرسنگی میکشیدند ، در گرما و سرما، در دوری از خانواده و دوستان، تمرینهای سخت کردند ، تمریناتی فشرده و بیپایان برای آنکه نهایتاً در فلان مسابقه مقامی کسب کنند و مدالی بگیرند و فرصت حضور یابند. این طبقه هم همیشه ی تاریخ محبوب قلوب مردم بودهاند و تبدیل به طبقهای از خواص شدهاند که مردم برای لحظهای دیدن ایشان و دست تکان دادن برایشان ، ساعتها صف میکشیدند.
تمام مثالهایی که زده شد به همراه خواص دیگری از جامعه در شاعری، نویسندگی، هنرپیشگی و… افرادی هستند که برای کسب برتری و موفقیت و تبدیل شدن به طبقه خواص ، سالهای متمادی تلاش کردهاند و رنج و زحمت کشیدهاند و خواب و خوراک را برخود حرام کردهاند تا به اینجا رسیدهاند. اما آنچه که به عنوان پدیدهای جدید و نوظهور در عصر ما اتفاق افتاده و موضوع مطلب بنده است، نقض این قاعده مسجل تاریخی است. ظهور طبقه و خواصی ست که بنده نام آن را مکتب کارداشیانیسم گذاشتهام. چراکه به نظرم مؤسس این مکتب و پیامبر آن در جهان امروز ، خانم کیم کارداشیان است و روش و منش و مکتبی را پایهگذاری کرده که امروزه در تمام نقاط جهان، از جمله در قلب تغییرات فرهنگی ایران، میتوان مشاهده کرد. این مکتب دارای دو شاخص و اصل کلی است، قسم اول آن که معطوف به وجود خود کیم کارداشیان است، «هیچی بودن» است. به معنای آنکه یک الیت و یک فرد شاخص و برتر در جامعه نیازی به داشتن یک ویژگی برتر خود خواسته ندارد. شما میتوانید به همان جایگاه طبقه برتر و خواص جامعه برسید و محبوبیت چند ده و چند صد میلیونی در میان مردم کسب کنید در حالی که میتوانید «هیچی» باشید. در این مکتب دیگر خبری از تمرین و زحمت شبانهروزی و نخوردن و نخوابیدن نیست. شما میتوانید الگو شوید، محبوب شوید، دیده شوید و به طبقهی برتر برسید، مورد توجه مطبوعات و خبرنگاران و عکاسان واقع شوید؛ صاحب بادیگارد و خانههای آنچنانی و هواپیمای شخصی و خودروهای لوکس و بینظیر شوید در حالی که نه قبلاً از طبقهی مالی برگزیدهای بودهاید و نه برای رسیدن به آن رنج و محنتی طاقتفرسا را همچون ورزشکاران و هنرمندان و … به جان خریدهاید. کیم کارداشیان در این مکتب اثبات عملی میکند و خود به جهان نشان میدهد که این مهم، یعنی رسیدن به طبقهی برتر و خواص، با تکیه بر داشتههای جسمی و جنسی مقدور و ممکن است. چیزی که هزاران سال امری غریزی و غیر ارادی بوده و در همهی افراد، ویژگی مشترک جسمانی؛ ناگهان در مکتب کارداشیان به راه صعود به طبقهی خواص تبدیل میشود. رصد حرکت فکری و مکتب کارداشیانیسم از روز اول شکلگیری تا به امروز، به وضوح مسئله را روشن میکند : “هیچی بودن در هر هنر و فرهنگ و ورزش و … و به نمایش گذاشتن جاذبههای جنسی و جسمی.”
تنها کاری که این طبقهی خاص باید انجام دهد خوردن و خوابیدن و کاری نکردن است. برجسته کردن و بزرگ کردن و نمایش لحظه به لحظهی اندامهای جنسی، برای تبدیل شدن به طبقهی برتر جامعه و دیده شدن و محبوبیت کافی است! به خوبی میتوان درک کرد که این مکتب را وقتی کیم کارداشیان در جهان عملیاتی میکند و به ظهور میرساند در سراسر گیتی و در بین تمام صدها میلیون جوانی که تشنهی رسیدن به طبقهی برتر و خواص جامعه هستند چه انقلاب ذهنی عظیمی برپا میکند و چگونه علامت سؤال بزرگی را شکل میدهد که چرا ما باید به سنت پایدار هزار سال قبل تاکنون، برای رسیدن به طبقهی برتر و خواص جامعه رنج و زحمتی طاقتفرسا را در هر حوزهای به دل و جانمان بخریم؟؟
اما رکن دوم مکتب کارداشیانیسم در جهان که همچون بال دوم با بال اول این مکتب همراه است و باعث پرواز آن میشود، جناب زاکربرگ است. هزاران سال بود که طبقهی خواص با ذکر سینه به سینه ی فضایل و دستاوردهایشان و نمایش توانمندیهایشان اعم از رزم و مسابقه و هنرنمایی در جای جای جهان، به مشهوریت و معروفیت میرسیدند و سالهای سال طول میکشید تا مردم بدانند چنین فردی خود را به طبقهی خواص رسانده و آنگاه مورد احترام و محبوبیت مردم واقع میشد. اما جناب زاکربرگ به عنوان پدر معنوی مکتب کارداشیانیسم با ارایهی شبکهای منسجم و قوی و فراگیر به ابزار معرفی مکتب کارداشیانیسم تبدیل شده است؛ امری که شاید بتوان برای آن فلسفهای از حمایت قدرتها و سیاستها را به استناد مدارک و شواهد ترسیم کرد منتهی بنده فارغ از آنکه چنین تزی صحت دارد یا خیر به خروجی آن و اثر عملی آن توجه میکنم. قطعاً و حتماً اگر پدریت معنوی زاکربرگ و ابزار جهان شمول آن اعم از فیسبوک، واتساپ و اینستاگرام نبود مکتب کارداشیانیسم در نطفه خفه میشد و به مکتبی فراگیر در جهان تبدیل نمیشد. بال زاکربرگ در مکتب کارداشیانیسم ذرهای از بال شخص کارداشیان اهمیت کمتر ندارد، بلکه می توان گفت بالی اساسیتر و حیاتیتر است. اگر چه رابطهی این دو عنصر یعنی مادر معنوی مکتب و پدر معنوی آن رابطهای دو سویه و مبتنی بر بازی برد برد است و حیات هر یک در گروی حیات دیگری است.
مکتب کارداشیانیسم پس از بنیانگذاری توسط کیم؛ در اولین گام به بسط و توسعهی خود در خانواده و دوستان نزدیکش پرداخت (امری که در هر مکتبی تقریباً قابل مشاهده است.) لذا خواهران کارداشیان به اولین پیروان این مکتب تبدیل شدند و پس از مدت کوتاهی به طبقهی برتر و خواص جامعه راه یافتند؛ الگو شدند؛ صاحبان پول و قدرت و سرمایه و برندها شدند و مردم برای دیدن ایشان صف کشیدند و با مشاهدهشان گریبان چاک کردند. این مکتب روز به روز در جهان بسط و گسترش پیدا کرد تا در عمق مرزهای فرهنگی سراسر کشورها از جمله کشور ایران نفوذ کرد و الگوسازی و ساخت طبقهی برتر بر پایهی “هیچی بودن” و تکیه بر زاکربرگ به سرعت رشد کرد. ظهور مکتب کارداشیانیسم در ایران در دو گروه اصلی قابل مشاهده است؛ گروه اول آنها که دانسته میخواهند پا جای پای شخص کیم کارداشیان بگذارند و دقیقاً برای تبدیل شدن به طبقهی برتر جامعه میخواهند همان نردبانی را بالا روند که شخص کارداشیان از آن استفاده کرده است؛ تکیه بر “هیچی بودن” در هر تخصصی و مهارت ودانش و نمایش جاذبههای جسمی و جنسی در شبکههای زاکربرگ.
از شاخصترینهای این گروه اول در ایران میتوان به دنیا جهانبخت اشاره کرد که پیرو همین مکتب در رسیدن به طبقهی خواص است و حدود 10 میلیون نفر او را در شبکههای زاکربرگ دنبال و تحسین میکنند. امروزه این مکتب با گسترش بسیار بالای خود میرود تا در طیف بزرگی از جوانان الگوی تبدیل شدن به طبقهی برتر را که هزاران سال از الگویی ثابت استفاده میکرده تغییر دهد. این گسترش و فراگیری شاید در قامت دنیا جهانبخت به یک پیروی تمام عیار تبدیل شده منتهی با دقت به خواص و الیتهای شبکههای زاکربرگ به راحتی میتوان گروه دوم پیروان این مکتب را مشاهده کرد؛ نمایش سبک زندگی زنان خانهدار با تکیه بر جاذبههای جسمی و جنسی ایشان به بهانهی نشان دادن روند عادی یک زندگی و یا نمایش اطفال زیبارویی که توان تکلم صحیح کلمات را ندارند و حرف زدنهایشان دلبریست، بر پایهی زیباییهای جسمی آن کودکان و فیلمبرداری و عکاسیهای لحظهای از احوال آنها، تا گرفتن فیلم و استوری و عکس و پست و کپشن از حمام رفتن و به رختخواب رفتن و غذا پختن و آشپزی کردن و بزرگ کردن فرزندان و خوابیدن و خوردن و … عملاً پیروانی عظیم را در مکتب کارداشیانیسم شکل داده و قوت بخشیده که همگی با استغاثه و چنگ زدن به ابزارهای ارتباطی زاکربرگ میخواهند خود را به طبقهی برتر و خواص جامعه بکشانند؛ تا دیده شوند، محبوب قلبها شوند، پولسازی کنند و برایشان سوت و هورا و کامنت و قلب و لایک فرستاده شود. در حالی که شاید خودشان بدون آنکه بخواهند وارد مکتبی شدهاند که فلسفه و رسالت آن را نمیدانند. امروزه برندها برای مکتب کارداشیان پولهای هنگفت خرج میکنند به آنها فضای تبلیغاتی میدهند، برایشان فرش قرمز پهن میکنند و میروند تا عملاً این طبقهی خواص تقلبی را به ارکان اصلی طبقهی خواص تبدیل کنند و جای طبقهی برتر اصیل را بگیرند . . .
فراموش نکنید اگر خواستید ارتباط فردی با مکتب کارداشیانیسم را بسنجید به دو نکتهی ذکر شدهی قبلی دقت کنید؛ اول آنکه پیروان این مکتب ، “هیچی نیستند و فاقد تخصص و مهارت و دانش اند و چه در عیان و چه در خفا نمایشدهندهی جاذبههای جسمی و جنسیاند” و دوم ” مشتریان بی چون و چرا و پایبند انحصاری امپراطوری شبکههای زاکربرگ هستند و خارج از آن هیچ جایگاه اجتماعی ندارند ” ، به ظاهر آنکه افراد چه کاری میکنند و چه چیزی میگویند و مدعی چه چیزی هستند و چه روندی را دنبال میکنند ، توجهی نکنید.



